وبلاگ بهرام جلالی .::علمی آموزشی و سرگرمی ::.

علمی آموزشی نمونه سئوالات امتحانی

وبلاگ بهرام جلالی .::علمی آموزشی و سرگرمی ::.

علمی آموزشی نمونه سئوالات امتحانی

عشق مادری

شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۴۲ ب.ظ



در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل 

دریاچه شیرجه رفت.
 
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید 

که به سوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش 

را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
 
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید وا زروی اسکله 

بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که 

نمی گذاشت پسردرکام تمساح رها شود.کشاورزی که درحال عبورازآن حوالی بود،صدای 

فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
 
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با 

آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش 

مانده بود.
 
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. 

پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان 

داد و گفت ،" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند."



  • بهرام جلالی کردآباد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی