وبلاگ بهرام جلالی .::علمی آموزشی و سرگرمی ::.

علمی آموزشی نمونه سئوالات امتحانی

وبلاگ بهرام جلالی .::علمی آموزشی و سرگرمی ::.

علمی آموزشی نمونه سئوالات امتحانی

کسى که کردارش او را به جایى نرساند ، افتخارات خاندانش او را به جایى نخواهد رسانید.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

تجربه بهترین درس است ، هرچند حق التدریس آن گران باشد.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

اگر بر آب روی ، خسی باشی
اگر بر هوا پری ، مگسی باشی
دلی به دست آور ، تاکسی باشی

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

مرو راهی که با ریگی بلغزی / مشو بیدی که با بادی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است / مکن کاری که یک ارزن نیرزی

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

گنهکارى گنه کرد و پشیمان شد ز کردارش
گنهکار پشیمان را نبخشیدن ، گنه باشد

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

تراژدی این نیست که تنها باشی
بلکه این است که نتوانی تنها باشی

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

هیچ چیزی چندش آور تر از احترامی که از ترس نشات گرفته نیست.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

ین روزها طرح روی جلد آدمهاست که پرفروششان میکند ، نه متنشان.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست. (حضرت علی {ع})

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

ای دوست نزن زخم زبان جای نصیحت / بگذار ببارد بر سرم سنگ مصیبت

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

اگر به دنبال آن یک نفری هستید که زندگی شما را تغییر دهد ، نگاهی به آیینه بیندازید.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

در تاریکی رنگها با هم اختلافی ندارند.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

بزرگترین ناتوانی ما کوتاه آمدن است
امن ترین راه برای کامیابی ، تلاش برای یک بار دیگر است. (توماس ادیسون)

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

من از گناه بدم می آید نه از گناهکار.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

تکبر ، آسانترین راه برای از بین بردن سرافرازی ها است.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

خردمند برای رسیدن به هدف ، ممکن است حتی دشمن خود را بر شانه‌هایش سوار کند.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

هر که با داناتر از خود بحث کند تا بدانند که داناست ، بدانند که نادان است.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

ابله همیشه دنبال ابله تر از خود می گردد که او را تحسین کند.

☼☼☼☼☼☼☼☼ نامبروان ☼☼☼☼☼☼☼☼

اگر می خواهی رازی را از دشمنان پنهان بداری ، آن را هرگز به دوستانت فاش مکن.




  • بهرام جلالی کردآباد
شعر :
این حکایت بشنو از صاحب بیان / در طریق و عادت قزوینیان

بر تن و دست و کتفها بیدرنگ / میزدند از صورت شیر و پلنگ

بر چنان صورت پیاپی بی گزند / از سر سوزن کبودیها زنند

سوی دلاکی بشد قزوینیی / که کبودم زن بکن شیرینیی

گفت چه صورت زنم ای پهلوان / گفت بر زن صورت شیر ژیان

طالعم شیر است نقش شیر زن / جهد کن رنگ کبودی سیر زن

گفت بر چه موضعت صورت زنم / گفت بر شانه گهم زن آن رقم

تا شود پشتم قوی در رزم و بزم / با چنین شیر ژیان در عزم حزم

چون که او سوزن فرو بردن گرفت / درد آن در شانگه مسکن گرفت

پهلوان در ناله آمد کای سنی / مر مرا کشتی چه صورت می زنی

گفت آخر شیر فرمودی مرا / گفت از چه عضو کردی ابتدا

گفت از دُمگاه آغازیده ام / گفت دم بگذار ای دو دیده ام

از دُم و دُمگاه شیرم دَم گرفت / دُمگه او دَمگهم محکم گرفت

شیر بی دم باش گو ای شیر ساز / که دلم سستی گرفت از زخم گاز

جانب دیگر گرفت آن شخص زخم /بی محابا بی مواسائی و رحم

بانگ زد او کاین چه اندام است از او / گفت او گوش است این ای نیکخو

گفت تا گوشش نباشد ای همام / گوش را بگذار و کوته کن کلام

جانب دیگر خلش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد

کاین سیُم جانب چه اندام است نیز / گفت این است اشکم شیر ای عزیز

گفت گو اشکم نباشد شیر را / خود چه اشکم باید این ادبیر را

درد افزون گشت کم زن زخمها / اشکم چه شیر را بهر خدا

خیره شد دلاک و بس حیران بماند / تا به دیر انگشت در دندان بماند

بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد /گفت در عالم کسی را این فتاد؟

شیر بی دُم و سر و اشکم که دید / این چنین شیری خدا کی آفرید؟

چون نداری طاقت سوزن زدن / از چنین شیر ژیان پس دم مزن

ای برادر صبر کن بر درد نیش / تا رهی از نیش نفس گبر خویش

کان گروهی که رهیدند از وجود / چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود

هر که مُرد اندر تن او نفس گبر / مر و را فرمان برد خورشید و ابر

چون دلش آموخت شمع افروختن / آفتاب او را نیارد سوختن

گفت حق در آفتاب منتجم / ذکر تزاور کذا عن کهفهم

خفتگانی کز خدا بُد کارشان / میل کردی آفتاب از غارشان

خار، جمله لطف، چون گل می شود / پیش جزوی کو بر کلّ میشود

چیست تعظیم خدا افراشتن؟ / خویشتن را خوار و خاکی داشتن

چیست توحید خدا آموختن؟ خویشتن را پیش واحد سوختن

گر همی خواهی که بفروزی چو روز / هستی همچون شب خود را بسوز

هستیت در هستِ آن هستی نواز / همچو مس در کیمیا اندر گداز

در من و ما سخت کرده ستی دو دست / هست این جمله ی خرابی از "دو هست"



نثر : 

در شهر قزوین مردم عادت داشتند که با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقش‌هایی را رسم کنند, یا نامی بنویسند، یا شکل انسان و حیوانی بکشند. کسانی که در این کار مهارت داشتند "دلاک" نامیده می‌شدند. دلاک , مرکب را با سوزن در زیر پوست بدن وارد می‌کرد و تصویری می‌کشید که همیشه روی تن می‌ماند.
روزی یک پهلوان قزوینی پیش دلاک رفت و گفت بر شانه‌ام عکس یک شیر را رسم کن. پهلوان روی زمین دراز کشید و دلاک سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن کرد. اولین سوزن را که در شانة پهلوان فرو کرد. پهلوان از درد داد کشید و گفت: آی! مرا کشتی. دلاک گفت: خودت خواسته‌ای, باید تحمل کنی, پهلوان پرسید: چه تصویری نقش می‌کنی؟ دلاک گفت: تو خودت خواستی که نقش شیر رسم کنم. پهلوان گفت از کدام اندام شیر آغاز کردی؟ دلاک گفت: از دُم شیر. پهلوان گفت, نفسم از درد بند آمد. دُم لازم نیست. دلاک دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فریاد زد, کدام اندام را می‌کشی؟ دلاک گفت: این گوش شیر است. پهلوان گفت: این شیر گوش لازم ندارد. عضو دیگری را نقش بزن. باز دلاک سوزن در شانة پهلوان فرو کرد, پهلوان قزوینی فغان برآورد و گفت: این کدام عضو شیر است؟ دلاک گفت: شکم شیر است. پهلوان گفت: این شیر سیر است. عکس شیر همیشه سیر است. شکم لازم ندارد.
دلاک عصبانی شد, و سوزن را بر زمین زد و گفت: در کجای جهان کسی شیر بی سر و دم و شکم دیده؟ خدا هرگز چنین شیری نیافریده است.




  • بهرام جلالی کردآباد


عکس های خنده دار و بسیار دیدنی با موضوع ….
عکس های خنده دار و بدون شرح!!!!
 
عکس های خنده دار و بسیار دیدنی با موضوع ....
عکس های خنده دار و بسیار دیدنی با موضوع ....
  • بهرام جلالی کردآباد


 یه روزی آقـــای کـــلاغ،
یا به قول بعضیا جناب زاغ

رو دوچرخه پا می‌زد،
رد شدش از دم باغ

پای یک درخت رسید،
صدای خوبی شنید

نگاهی کرد به بالا،
صاحب صدا رو دید

یه قناری بود قشنگ،
بال و پر، پر آب و رنگ

وقتی جیک جیکو می‌کرد،
آب می‌کردش دل سنگ

قلب زاغ تکونی خورد،
قناری عقلشو برد

توی فکر قناری،
تا دو روز غذا نخورد

روز سوم کلاغه،
رفتش پیش قناری

گفتش عزیزم سلام،
اومدم خواستگاری!

نگاهی کرد قناری،
بالا و پایین، راست و چپ

پوزخندی زد به کلاغ،
گفتش که عجب! عجب

منقار من قلمی،
منقار تو بیست وجب

واسه چی زنت بشم؟
مغز من نکرده تب

کلاغه دلش شیکست،
ولی دید یه راهی هست

برای سفر به شهر،
بار و بندیلش رو بست

یه مدت از کلاغه،
هیچ کجا خبر نبود

وقتی برگشت به خونه،
از نوکش اثر نبود

داده بود عمل کنن،
منقار درازشو

فکر کرد این بار می‌خره،
قناریه نازشو

باز کلاغ دلش شیکست،
نگاه کرد به سر و دست

آره خب، سیاه بودش!
اینجوری بوده و هست

دوباره یه فکری کرد،
رنگ مو تهیه کرد

خودشو از سر تا پا،
رفت و کردش زرد زرد

رفتش و گفت: قناری!
اومدم خواستگاری

شدم عینهو خودت،
بگو که دوسم داری

اخمای قناریه،
دوباره رفتش تو هم!

کله‌مو نگاه بکن،
گیسوهام پر پیچ و خم

موهای روی سرت،
وای که هست خیلی کم

فردا روزی تاس می‌شی!
زندگی‌مون میشه غم

کلاغ رفتش به خونه
نگاه کرد به آیینه

نکنه خدا جونم!
سرنوشت من اینه؟!

ولی نا امید نشد،
رفت تو فکر کلاگیس

گذاشت اونو رو سرش،
تفی کرد با دو تا لیس

کلاه گیسه چسبیدش،
خیلی محکم و تمیز

روی کله‌ی کلاغ،
نمی‌خورد حتی یه لیز

نگاه که خوب می‌کنم،
می‌بینم گردنتو

یه جورایی درازه،
نمی‌شم من زن تو

کلاغه رفتشو من،
نمی‌دونم چی جوری

وقتی اومدش ولی،
گردنش بود اینجوری

خجالت نمی‌کشی؟
با اون گوشتای شیکم!؟

دوست دارم شوهر من،
باشه پیمناست دست کم!

دیگه از فردا کلاغ،
حسابی رفت تو رژیم

می‌کردش بدنسازی،
بارفیکس و دمبل و سیم

بعدش هم می‌رفت تو پارک،
می‌دویید راهای دور

آره این کلاغ ما،‌
خیلی خیلی بود صبور

واسه ریختن عرق،
می‌کردش طناب‌بازی

ولی از روند کار،
نبودش خیلی راضی

پا شدو رفتش به شهر،
دنبال دکتر خوب

دو هفته بستری شد،
که بشه یه تیکه چوب

قرصای جور و واجور،
رژیمای رنگارنگ

تمرینهای ورزشی،
لباسای کیپ تنگ

آخرش اومد رو فرم،
هیکل و وزن کلاغ

با هزار تا آرزو،
اومدش به سمت باغ

وقتی از دور میومد،
شنیدش صدای ساز

تنبک و تنبور و دف،
شادی و رقص و آواز

دل زاغه هری ریخت!
نکنه قناریه؟

شایدم عروسی
بازای شکاریه!

دیدش ای وای قناری،
پوشیده رخت عروس

یعنی دامادش کیه؟
طاووسه یا که خروس؟

هی کی هست لابد تو تیپ،
حرف اولو می‌زنه!

توی هیکل و صورت،
صد برابر منه

کلاغه رفتشو دید،
شوهر قناری رو

شوکه شد، نمی‌دونست،
چیز اصل کاری رو!

می‌دونین مشکل کار،
از همون اول چی بود؟

کلاغه دوچرخه داشت،‌
صاحب بی ام و نبود

  • بهرام جلالی کردآباد

ک

عکس نوشته های طنازی ایرونی جماعت (1)

س نوشته هاعی طنازی ایرونی جماعت (1)

سری جدید طنز نوشته های خنده دار طنازی ایرونی جماعت حاصل خلاقیت هموطنان عزیز ایرانی.

 

عکس نوشته های طنازی ایرونی جماعت (1)

  • بهرام جلالی کردآباد


با تو, دکتر علی شریعتی, سخنان بزرگان

باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوا می کند


باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند


باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند


باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند

و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

باتو، دریا با من مهربانی می کند


باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند


باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند


باتو، من با بهار می رویم

  • بهرام جلالی کردآباد

 

ضرب المثل , چیزی که عوض داره گله نداره

در یک‌ روز پاییزی‌ ملانصرالدین‌ توی‌ حیاط‌ خانه‌اش‌ نشسته‌ بود و داشت‌ از آفتاب‌ لذت‌ می‌برد که‌ ناگهان‌ متوجه‌ شد کسی‌ دارد با عصبانیت‌ در خانه‌اش‌ را می‌زند.
تا ملا از جا بلند شود و در خانه‌ را باز کند، کسی‌ که‌ پشت‌ در بود چندبار محکم‌ به‌ در کوبید و فریاد زد: .در را باز کن‌ ببینم‌ ملا؟.


ملانصرالدین‌ در خانه‌ را باز کرد و دید یکی‌ از همسایه‌هایش‌ با عصبانیت‌ و ناراحتی‌ پشت‌ در ایستاده‌ است. سلامی‌ کرد و گفت: .چه‌ خبر است‌ مرد حسابی،تو که‌ در خانه‌ را از جا کندی..
همسایه‌ ملا با ناراحتی‌ گفت: .چه‌ سلامی، چه‌ علیکی‌ با دسته‌ گلی‌ که‌ سگ‌ تو به‌ آب‌ داده، انتظار دیگری‌ داشتی؟.


ملا گفت: .من‌ که‌ نمی‌فهمم‌ چه‌ می‌گویی، مگر سگ‌ من‌ چه‌کار کرده؟.
همسایه‌ گفت: .چه‌کار کرده؟ سگ‌ تو پای‌ زن‌ مرا گاز گرفته‌ است..
ملا گفت: .عجب! اما در این‌ میان‌ من‌ چه‌ تقصیری‌ دارم، درِ بی‌گناه‌ خانه‌ چه‌ تقصیری‌ دارد که‌ آن‌ را می‌شکنی..
همسایه‌ گفت: .یعنی‌ چی؟ بالاخره‌ سگی‌ که‌ پای‌ زن‌ مرا گاز گرفته‌ سگ‌ توست‌ و هر طور شده‌ باید زیانی‌ را که‌ سگت‌ به‌ من‌ زده‌ است‌ جبران‌ کنی..


ملانصرالدین‌ که‌ دید همسایه‌ حرف‌ حساب‌ سرش‌ نمی‌شود، فکری‌ کرد و گفت: .عیب‌ ندارد، جبران‌ می‌کنم. تو هم‌ سگت‌ را بفرست‌ بیاید خانه‌ تا پای‌ زن‌ مرا گاز بگیرد. چیزی‌ که‌ عوض‌ دارد گله‌ ندارد..
از آن‌ به‌ بعد هر وقت‌ بخواهند بگویند جواب‌ خوبی‌ خوبی‌ است‌ و جواب‌ بدی‌ بدی‌ است‌ یا هر وقت‌ بخواهند بگوید، هر کار خوب‌ و بدی‌ پاداش‌ دارد و آدم‌ باید نتیجه‌ کارش‌ را هم‌ تحمل‌ کند، می‌گویند: .چیزی‌ که‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد.

  • بهرام جلالی کردآباد
  • بهرام جلالی کردآباد
  • بهرام جلالی کردآباد
 

رفتار ما آدما چقدر عجیبه

 تاوقتی مریض نباشی کسی برات گل نمیاره

 تافریاد نزنی کسی برنمی گرده نگات کنه

تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه

 تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد

و تا وقتی که نمیری کسی تو رو نمی بخشه..


  • بهرام جلالی کردآباد